آدمها! بی دوست مانده اند...
...
روباه در جواب گفت: باید کمی صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمه سوء تفاهم است. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.
...
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آنوقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند که کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
...
شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.
...
شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالی است، به خاطر شما نمی توان مرد.
...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: آنچه اصل است از دیده پنهان است.
روباه در جواب گفت: باید کمی صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمه سوء تفاهم است. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.
...
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آنوقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند که کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
...
شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.
...
شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالی است، به خاطر شما نمی توان مرد.
...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: آنچه اصل است از دیده پنهان است.
...
مار کبری م زیادی دیر کرده...
نظرات:
هر روز ساعت6 |
«مهديه» میگوید: |
«در خوابي و هنگام را از دست خواهي داد/ معشوق من بگذار زنگ ساعتت باشم» |
دوست |
«مهديه» میگوید: |
«آري آدمها بي دوست ماندهاند، چون اول فكر ميكردند در دكان و بقالي ميتوان دوست خريد، پس هر از گاهي دوست را فراموش كردند، گاهي فروختند، گاهي با يكي نو عوض كردند! بعد يادشان رفت كه بي دوست ماندهاند!» |